نوجوانی که مدار و مرکز جهان است
اگر به تغییر رفتار نوجوان بیاندیشیم متوجه خواهیم شد که علت بسیاری از کژرفتاریها و بدرفتارهای او در شیوهی تفکرش نهفته است. شیوه فکر کردن نوجوان، ناپخته است. نوجوان تمامی کارکردهای مغز یک بزرگسال را ندارند و علیرغم آنکه تفکر او تفاوت شگرفی با دوران کودکی دارد اما هنوز قشر پیشانی مغز او به اندازه کافی رشد نکرده است.
نوجوانی، مرز کودکی و بزرگسالی است بنابراین تفکر یک نوجوان نه شبیه کودک است نه شبیه بزرگسال. بنابراین از والدین انتظار میرود که در رفتار با نوجوان بردباری بیشتری به خرج دهند و با نوجوان طوری رفتار کنند که مختص سن اوست.
در خلال سالهای نوجوانی، نوجوان با این طرز فکرها روبرو است:
- من در مرکز جهان هستم؛
- من بی همتا هستم؛
- رعایت مقررات وظیفه من نیست؛
- زوالناپذیر هستم؛
- خوب و بد وجود ندارد.
پایهی خطاهای فکری نوجوان ریشه در خودمداری او دارد و او فکر میکند تماشاگر خیالی به نظاره او نشسته است و فکر میکند دیگران به اندازهای که او خودش را میپسندد از او خوششان میآید. همچنین نوجوان خود را بی همتا میداند.
در اینجا وظیفه پدر و مادر است که نوجوان را به سوی واقعیت راهنمایی کنند. یاد دادن مهارت تفکر به نوجوان تا حد زیادی کمک میکند تا از خود بپرسد: «چرا اینگونه فکر میکنم». وقتی پای واقعیتها در میان باشد، رفتار و کردار مناسبتر از سمت نوجوان انتخاب میشود.
نویسنده: پریسا جعفری (کارشناس ارشد علوم تربیتی، سرپرست مدرسه کسب و کار نوجوانان رهیار)